fatemeh khodadad

نگارش دوازدهم. درس1 نگارش دوازدهم

میشه از مثل نویسی ص ۲۷ ضرب المثل دوم رو درباره << باز فیلش یاد هندوستان کرده >> یه انشا یا داستان بگید 🥲 معرکه میدم🙂🌸

جواب ها

جواب معرکه

لیلی

نگارش دوازدهم

ضرب‌المثل «باز فیلش یاد هندستون کرده» یک مثل فارسی است که در موقعیت‌هایی به کار می‌رود که شخصی پس از مدت‌ها، دوباره به یاد گذشته و ریشه‌های خود می‌افتد. این مثل به داستان فیل‌هایی اشاره دارد که زمانی در هند زندگی می‌کردند و وقتی به جای دیگری منتقل می‌شوند، یاد وطن و زندگی پیشین خود می‌افتند. این عبارت نمادی از انسان‌هاست که با وجود تغییرات و تحولات در زندگی، همیشه بخشی از گذشته را در دل دارند و در لحظاتی از زندگی، ناخودآگاه به یاد خاطرات و روزهای گذشته می‌افتند. این مثل به ما یادآوری می‌کند که گذشته‌ ما همیشه در ماست و در زمان‌هایی خاص، تأثیرات آن بر تصمیمات و احساسات‌مان نمایان می‌شود. در واقع، «باز فیلش یاد هندستون کرده» به این معناست که هیچ‌گاه نمی‌توانیم از ریشه‌های خود فاصله بگیریم، حتی اگر به ظاهر در دنیای جدیدی قرار بگیریم.

جواب معرکه

پریا

نگارش دوازدهم

پدر با چهره گل انداخته و خندان در حالی که دو تا کیسه پلاستیک پر از خوراکی در دست داشت، به خانه برگشت. به مادرم گفت: «ناهاری که آماده کرده‌ای را بگذار برای شام و با بچه‌ها بیایید روی پشت بام که برایتان برنامه دارم.» زیراندازی پهن کردیم و ملافه ای را به عنوان سایه‌بان بالای سرمان بالای سرمان بستیم. سفره‌ای پهن کردیم و پدرم چلو کباب کوبیده را به همراه پیاز و نوشابه شیشه‌ای روی سفره گذاشت. همان طور که مشغول خوردن ناهار بودیم، پدر گفت: «امروز داشتم از خیابان بالایی شرکت رد می‌شدم، چشمم به جعبه های نوشابه کوکاکولا و پپسی جلوی یک مغازه افتاد و رفتم به روزهای نوجوانی. هوس کردم به یاد آن روزها روی پشت بام چلو کباب کوبیده و نوشابه شیشه‌ای بخوریم؛ البته آن روزها ما نوشابه‌ها را نمی‌خوردیم.» مادر گفت: «پس چه کارش می‌کردید؟» پدر انگشتش را روی دهانه شیشه گرفت و آن را محکم تکان داد و کف هایی را که از آن بیرون می‌پاشید، به سمت ما گرفت. ما هر کدام از طرفی فرار کردیم و نوشابه ها توی سفره و روی لباس هایمان ریخت. پدر در حالی که با صدای بلند می‌خندید، گفت: «این کار را می‌کردیم. مادر در حالی که به سختی جلوی خنده خود را می‌گرفت، گفت: «مثل این که بدجوری فیلت یاد هندوستان کرده.» برادرم گفت: «بابا! انگار شما هم نوجوانی جالبی داشتید.» پدرم گفت: «تازه ما کارهایی می‌کردیم که گفتنش برای شما بد آموزی دارد.» همگی خندیدیم. بعد از ناهار روی پشت بام دراز کشیدیم و بازی‌های دوران کودکی و نوجوانی پدر و مادرمان را انجام دادیم. تازه آن روز فهمیدم که زندگی بدون موبایل و بازی‌های دیجیتالی چه قدر می‌تواند جالب باشد. بعد از ظهر بستنی آلاسکای نارنجی را، که خوراکی مورد علاقه مادرم بود، دور هم خوردیم و مادر تعدادی از خاطرات به یاد ماندنی خود را از آن دوران‌ها برایمان نقل کرد. خلاصه آن که آن روز را با خاطره بازی پدر و مادر گذراندیم و باز خاطره‌ای جدید را برای خانواده کوچکمان رقم زدیم.

سوالات مشابه درس1 نگارش دوازدهم

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام

Ad image

جمع‌بندی شب امتحان فیلیمومدرسه

ویژه اول تا دوازدهم

ثبت نام